مهران
مدیری با نگارش نامهای خطاب به مخاطبانش، توضیحاتی را دربارهی سیدی که
به تازگی از وی و برخی بازیگران طنز دربارهی شبکههای ماهوارهیی منتشر
شده است، ارائه داد. در
این نامه که نسخهای از آن در اختیار سرویس تلویزیون خبرگزاری دانشجویان
ایران (ایسنا) قرار گرفته، آمده است مهران مدیری و گروهش به شدت این موضوع
را پیگیری میکنند و نتایج آن به زودی منتشر میشود. متن این نامه که با عبارت «بهنام زیبایی» آغاز شده و به امضای مهران مدیری رسیده، به شرح زیر است: « نکتهای کوتاه با مردم عزیزم... در
اردیبهشت سال 1387، یعنی حدودا یک ماه پس از پخش سریال «مرد هزار چهره»،
طراحی چند سیدی برای تولید در شبکهی نمایش خانگی را شروع کردم که یکی از
آنها موضوع ماهواره بود. پس از مرحلهی نگارش، فیلمبرداری را شروع کردیم که در شهریور ماه سال 87 به اتمام رسید. قبل
از اینکه مونتاژ، ساخت تیتراژ و موسیقی این آثار شروع شود، پیشنهاد ساخت
سریال «مرد دو هزار چهره» به ما داده شد و ساخت این سریال آغاز شد و کلا
از پخش این سیدیها منصرف شدیم، تا اینکه چند هفته پیش، یکی از همکاران
در پروژهی «قهوه تلخ»، سیدی ماهواره را برای من فرستاد و گفت از یک
دستفروش خریداری کرده است. نمیدانم
چگونه این سیدی به بیرون راه پیدا کرده، به شبکهی قاچاق رسیده و با این
سرعت توانستهاند برای آن جلد بسازند، اسم بگذارند و حتی امضای من در
«قهوه تلخ» را پشت آن چاپ کنند. این موضوع به شدت در حال پیگیری است که به زودی توسط مطبوعات به اطلاع شما خواهد رسید. »
فرانسه
در این کشور درها معمولا قفل نیستند، بنابراین دستگیره در را می چرخانند و در
را باز می کنند. بعداً ماموران یک کلید یدکی درست می کنند یا قفل را عوض می کنند.
آمریکا
بلافاصله F.B.I تعداد 194 نفر از مظنونین القاعده را دستگیر و
تعدادی از ایرانیان را اخراح می کند و در بازوجویی اعضای القاعده تعدادی بمب و
موشک و نارنجک و تانک نفربر و موشک ضد موشک در خانههای آنها پیدا می کنند، اما
کلیدی پیدا نمی شود.
آلمان
حتما یک کلید یدکی در جیب هلموت کهل است، آن را از او می گیرند.
بلژیک
ابتدا مسئول مربوطه به ماموران نامه می نویسد و این خبر را می دهد، بعد موضوع
طی نامهای به وزارت کشور و وزارت امور خارجه خبر داده می شود، بعد نامههایی برای
پارلمان اروپا نوشته می شود. بعد از نه ماه نامه نگاری کلید خودش پیدا می شود.
انگلستان
در انگلستان هیچ وقت هیچ کلیدی گم نمی شود، مگر اینکه از دهها سال قبل در مورد
آن تصمیم گرفته شده باشد.
کلمبیا
رئیس جمهور از قاچاقچیان می خواهد کلید را پس بدهند، آنها هم از او می خواهند
قول بدهد دیگر درها را قفل نکنند.
واتیکان
پاپ از خداوند می خواهد جای کلید را نشان بدهد، بعد هم یک کلید ساز می آورند و
در را باز می کنند.
ایتالیا
گم شدن در این کشور طبیعی است، بنابراین در را می شکنند و خسارت آنرا به
برلوسکونی می دهند.
افغانستان
با یک توپ 106 در را از جا می کنند و در این ماجرا تعدادی از نیروهای آمریکایی
و القاعده هم به قتل می رسند.
عراق
چند ساعت منتظر می مانند تا عملیات استشهادی انجام شود، در جریان عملیات در هم
باز می شود و می بینند صدام آنجا نیست.
سوئیس
برای انتخاب بین باز کردن در یا باز نکردن آن رفراندوم برگزار می کنند.
روسیه
یکی از دزدهایی که وزیر شده است، با یک سنجاق در را باز می کند.
ایران
ابتدا تعدادی از عوامل نفوذی را که اتفاقا روزنامه نگار هستند دستگیر می کنند،
بعد حزب الله از خواهران می خواهد که مواظب حجابشان باشند، بعد چند روز روزنامه را
تعطیل می کنند، بعد کمیسیون تحقیق تشکیل شده و برای یافتن کلید وزارت اطلاعات را
در جریان قرار می دهند، بعد معلوم می شود که از هر کلیدی چهار عدد یدکی در مجلس،
ریاست جمهوری، شواری نگهبان، ، قوه قضاییه وجود دارد، بعد کلیدها را پس از استفسار
از شواری نگهبان می برند و می بینند هیچکدامشان در را باز نمی کنند. بعد با لگد در
را باز می کنند و می بینند رییس جمهور یک هفته در آنجا گیر کرده بود و جیکش در نمی
آمد.
2. روزهای تعطیل مثل بقیه روزها ساعتتون رو کوک کنین تا همه از خواب بپرن
3. وقتی از کسی آدرسی رو می پرسین بلافاصله بعد از جواب دادنش جلوی چشمش از یه نفر دیگه بپرسین
4. وقتی عده زیادی مشغول تماشای تلویزیون هستند مرتب کانال رو عوض کنین
5. در یک جمع سوپ یا چایی رو با هورت کشیدن نوش جان کنین
6. به کسی که دندون مصنوعی داره بلال تعارف کنین
7. وقتی از آسانسور پیاده میشین دکمه های تمام طبقات رو بزنین و محل رو ترک کنین
8. موقع ناهارتوی یک جمع جزئیات تهوع وگلاب به روتون استفراغی که چند روز پیش داشتین رو با آب و تاب تعریف کنین
9. اگر سر دوستتون طاسه مرتب از آرایشگرتون تعریف کنین
10. وقتی کسی لباس تازه می خره بهش بگین خیلی گرون خریده و سرش کلاه رفته
11. صابون رو همیشه کف وان حموم جا بذارین
12. هر جایی که می تونین ، آدامس جویده شده تون رو جا بذارین!
13. حبه قند نیمه جویده و خیستون رو دوباره توی قنددون بذارین
14. با یه پیتزا فروشی تماس بگیرین و شماره تلفن پیتزا فروشی روبروییش که اونطرف خیابونه رو بپرسین
15. توی ظرفهای آجیل برای مهموناتون فقط پسته ها و فندقهای دهان بسته بذارین
16. توی روزهای بارونی با ماشینتون با سرعت از وسط آبهای جمع شده رد بشین
17. جای برچسبهای قرمز و آبی شیرهای آب توالت هتل ها رو عوض کنین
18. یکی از پایه های صندلی معلم یا استادتون رو لق کنین
روزی روزگاری خری در روستایی زندگی می کرد که خیلی نادان و تنبل بود.او دوست نداشت برای آدم ها کار کند. به همین خاطر همیشه از آدم ها کتک می خورد. هر کسی که آن خر را می خرید از خریدنش پشیمان می شد. او خودش را به تنبلی می زد تا ازش کار نکشند ولی بدتر می شد چون کتک می خورد یک روز نشست و با خودش فکر کرد: من باید کاری کنم تا آدم ها از من کار نکشند باید قیافه ام را عوض کنم.
این طور شد که رفت پیش نقاش روستا و گفت: سلام آقای نقاش،می خواهم بدن مرا راه راه رنگ بزنی یعنی سیاه و سفید
.
نقاش گفت:چرا؟ مگه عقل از سرت پریده
.
خر گفت: شما که غریبه نیستید.دوست ندارم آدم ها از من کار بکشند. می خواهم قیافه ام را عوض کنم تا آدم ها مرا به چشم یگ گور خر ببینند و کاری به کارم نداشته باشند
.
نقاش گفت:باشد ولی یک شرط دارد.
چه شرطی آقای نقاش؟
شرط من این است چون تو پول نداری به من بدهی باید هر روز بیایی و مرا به خانه ام برسانی بعد هم هر هفته بیای و قوطی های رنگ را از بازار به مغازه ام بیاوری.
خر بدون آنکه فکر کند،گفت:عیبی ندارد من در خدمتم.
ادامه مطلب ...واقعا جالبه نخونی از دستت رفته!!!
مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن
منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن
شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن
معشوقه هم که تدریس خصوصی میکرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه: من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام
پسره زنگ میزه به پدر بزرگش میگه: معلمم یه هفته کامل نمیاد, بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم
پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگه مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم بنده
منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه: ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه
شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه: زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت
معشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه: کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشق
پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه: راحت باش برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوض شد و میاد
اگه نیوتون قبل از مرگش چشماهی تو رو دیده بود معنای حقیقی جاذبه را می فهمید.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
از شرکت فرش مزاحمتون میشم ! اجازه میدی دلمو فرش زیر پات کنم تا هیچ جا جز دل من پا نذاری...
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم . از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم. تقصیر کسی نیست که این گونه غربیم. شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریم.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
اگه کتاب زندگی چاپ دوم داشت هیچ وقت نمی ذاشتم با غلط چاپ بشه.........
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
در دنیا 3 چیز را دنبال کن : 1- دوست داشتن را برای تجربه.2- عاشق شدن برای هدف.3- فراموش کردن برای قبول واقعیت.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
میدونی زیباترین هنر ، هنر عشق ورزیدن است، اما از آن زیبا تر بی صدا گ و ز ی ن است...!!!!!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ساده نوشتن چون ساده زیستن زیباست پس ساده میگویم تا ابد دوستت دارم.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
یه عده آخوند رو داشتن می بردن بهشت یهو یه نیسان پر از حیون های جور واجور تخته گاز از بهشت میان بیرون .یکی از آخوندا میپرسه این دیگه چی بود؟میگن حضرت نوح بود کشتی شو فروخته نیسان خریده.....!!!
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
زندگی گرمی دلهای به هم پیوسته است تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است...
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
@ٌ%^*)(_+_++_[]**&؛؛^،^آ«??ل،؛،،ریال%$^&^*&)
((()__&^^%%$$#&)(_+_+)**&&%
$#$#$@#@%&,آ)ـ[__+_*&^%%$$ِ,()_[()&&*^^
.
.
.
.
این رو فرستادم تا مشغول باشی و دست تو دماغت نکنی.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
هر چی عشقه با نگینش هر چی خوبه بهترینش آسمونا با زمینش همشون فدای تو.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ترکه زنگ میزنه خونه دوست دخترش، بابای طرف گوشی رو برمیداره، هول میشه میگه: ساعت شانزده و پنجاه و چهار دقیقه
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
Migan Labkhand Rabti Be Marg Nadare Vali To LaBekhand BezanTa Man Barat Bemiram
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
خانمه با یقه باز سرشو خم میکنه به تاکسی میگه: اقا ستارخان میخوره؟ راننده میگه: چرا ستارخان بخوره خودم میخورم
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
خدا میدونه که من :فقط تو رو دوست دارم, خدا میدونه که تو تنها عشق منی!خدا میدونه که فقط تو رو می پرستم !خدا میدونه که من این اس ام اس رو تا حالا واسه چند نفر فرستادم
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
خواستم خودمو گول بزنم ؛ همه ی خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و گفتم : فراموش ؛ یه چیزی ته قلبم خندید و گفت : یادمه
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
ریزش موی خود را به دست خدا بسپارید....شامپو یدالاه...!!!
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
من الان روی تختم...بیا پیشم دراز بکش میخوام دستتو بکنم توی....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دماغم...آخه خیلی میخاره...!!!
ادامه مطلب ...دختر و پسری مشغول چت در اینترنت هستند.
پسر: تو احتمالاً خیلی زیبا هستی!
دختر: به چه دلیلی این طور فکر می کنی؟
پسر: خوب، طبیعت حتماً این خنگی تو را به نحوی باید تلافی کرده باشد!!!
1- داوینچی همزمان با یک دست می نوشت و با یک دست نقاشی می کرد !
2- هیتلر از مکان های بسته وحشت داشت !میگن یه روز جبرئیل میره پیش خدا گلایه میکنه که: آخه خدا، این چه وضعیه آخه؟ ما یک مشت ایرونی داریم توی بهشت که فکر میکنن اومدن خونه باباشون! به جای لباس و ردای سفید، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی میخوان! هیچ کدومشون از بالهاشون استفاده نمیکنن، میگن بدون 'بنز' و 'ب ام و' جایی نمیرن! اون بوق و کرنای من هم گم شده... یکی از همین ها دو ماه پیش قرض گرفت و رفت دیگه ازش خبری نشد! آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تمیز میکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتی دیدم بعضیهاشون کاسبی هم میکنن و حلقه های بالای سرشون رو به بقیه میفروشن .
خدا میگه: ای جبرئیل! ایرانیان هم مثل بقیه، فرزندان من هستند و بهشت به همه فرزندان من تعلق داره. اینها هم که گفتی، خیلی بد نسیت! برو یک زنگی به شیطان بزن تا بفهمی درد سر واقعی یعنی چی!!!
جبرئیل میره زنگ میزنه به جناب شیطان... دو سه بار میره روی پیغامگیر تا بالاخره شیطان نفس نفس زنان جواب میده: جهنم، بفرمایید؟
جبرئیل میگه: آقا سرت خیلی شلوغه انگار؟
شیطان آهی میکشه و میگه: نگو که دلم خونه... این ایرونیها اشک منو در آوردن به خدا! شب و روز برام نگذاشتن! تا روم رو میکنم این طرف، اون طرف یه آتیشی به پا میکنن! تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتیش بازی!... حالا هم که... ای داد!!! آقا نکن! بهت میگم نکن!!! جبرئیل جان، من برم .... اینها دارن آتیش جهنم رو خاموش میکنن که جاش کولر گازی نصب کنن...