قصه تلخ جدایی نشود باور من
تحمل ِ هر دویمان را ندارد، اوّل کداممان
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * درهجوم لحظه های پوچ جدایی سکوت تنها یاد گار لحظه های
با تو بودن است وقتی ثانیه ها رفتن را تلنگر میزنند بودنت به کوچه فراموشی
کوچ میکند
در سکوت دادگاه سرنوشت ، عشق بر ما حکم سنگینی نوشت. گفته شد دلداده ها از هم جدا، وای بر این حکم و این قانون زشت..... * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * آنکه بین من و تو شام جدایی
آورد ، می کنم نفرینش ، یا الهی ، بکنش چون من زار ، پیش معشوقش خار ، هر
دو چشمانش تار ، تا بداند چه به من می گذرد ، از غم دوری آن چشم عزیز * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * پنهان شدی و در کلماتم رها شدی با من رفیق بودی و از من جدا شدی رویای فاتحانه ی یک قلب ناامید پایان عاشقانه ی یک ماجرا شدی
شاید این است که هر صبح بخواهم ز نسیم
تا بریم خبر آرد ز تو ای خوبترین پاکی ناب
.
.
.
باید از پل جدایی بگذرد؟