یک روز سه لاک پشت که باهم دوست بودن تصمیم
گرفتند برای گردش به مسافرت بروند مدتی طول کشید تا انها برای سفر اماده شوند .انها
بالاخره بعد از سه سال به جایی که قصد مسافرت داشتند رسیدند حدود شش ماه محل
اقامتشان را تمیز کردند وسبد غذا را باز کردند که غذا بخورند که یک دفعه متوجه شدند
که نمک نیاورده اند!!!!
خوردن غذا بدون نمک یک فاجعه بود و همه انها در این
مورد موافق بودند .بعداز یک بحث طولانی جوانترین لاک پشت برای اوردن نمک انتخاب شد
زیرا او سریع ترین لاک پشت در بین لاک پشت های دیگر بود .
اوبه یک شرط قبول کرد
این کار را انجام دهد :اینکه تا زمانی که او بر نگشته کسی چیزی نخورد دوستانش قبول
کردند واوراهی شد.
سه سال گذشت ولاک پشت برنگشت .پنج سال....شش سال...سپس در
سال هفتم پیرترین لاک پشت که دیگر توان گرسنگی نداشت
گفت که قصد خوردن غذا دارد
وشروع کرد به باز کردن یک ساندویچ که ناگهان لاک پشت کوچک تر از پشت درختی فریاد
کنان بیرون امد وگفت:می دانستم که منتظر نمی مانید حالا من هم نمی روم نمک
بیاورم