به بهانه هفته دفاع مقدس با رضا ایرانمنش
رضا ایرانمنش بازیگر توانا و محبوب سینما و تلویزیون ایران است که هنوز یادگاریهای جنگ در بدنش وجود دارد و همین بهانهای است که او هر چند وقت یک بار به بیمارستان برود. وی در سال 46 در جیرفت کرمان متولد شد و مانند همه مردم خوب جنوب کشورمان خونگرم و متواضع است. ایرانمنش لیسانس بازیگری و فوقلیسانس کارگردانیاش را از دانشگاه تربیت مدرس گرفته است. چند وقتی است که سراغ بازیگری کمتر میرود و مشغول تهیهکنندگی، کارگردانی و نوشتن فیلمنامه است. زمانی که تصمیم به صحبت با او گرفتیم درحال ساخت فیلم سینماییاش با موضوع جانبازان و مجروحان جنگ بود. خاطرات جنگ بهانهای برای احوالپرسی از وی شد.
شش ماهه به دنیا آمدهام! و از جیرفت کرمان به خاطر مشکلات پدرم نقل مکان کردیم و به تهران آمدیم. حدودا تا هفت سالگی در تهران بودیم و پس از آن دوباره به کرمان نقل مکان کرده و تا پایان دوره دبیرستان در جیرفت زندگی کردیم. پدرم انسان شریفی بود ولی اخلاقیات خاص خودش را داشت و کمی در خانه با ما با جدیت برخورد میکرد، اما همیشه به فکر فرزندانش بود.
پدرم به ما خیلی توجه میکرد. یکی از کارهای خوب ایشان این بود که از همان دوران کودکی متوجه استعداد من در نقاشی شد برای همین با من تمرین میکرد و در همان زمان خوشنویسی را هم به من آموزش میداد... سه خواهر و یک برادر دارم، من فرزند دوم و پسر بزرگ خانواده هستم. برادر و خواهرهایم هر کدام در رشته مورد علاقهشان تحصیل کردند و به موفقیتهایی دست یافتند.
از دوران کودکی هم به بازیگری علاقهمند بودم. در سال 67 برای خدمت سربازی به کرمان رفتم و در آن جا به فعالیتهای هنری پرداختم و از این طریق با صدا و سیمای کرمان آشنا شده و موفق شدم یک سریال که خودم در آن بازیگر، کارگردان و نویسنده بودم را برای سیمای کرمان بسازم.
در عملیات والفجر 8 افتخار جانباز شدن را پیدا کردم. در دوران جنگ برای چند روزی از منطقه به خانه آمدم چون در آن زمان متاهل بودم ولی قبل از برگشتنم به خانه دو گلوله به پایم خورد و من میترسیدم که همسر و مادرم متوجه جراحت من شده و به خاطر شرایط به وجود آمده مانع رفتن دوباره من به منطقه شوند، بنابراین آنها را در جریان نگذاشتم. چند روزی به تهران رفتم و تحت درمان بودم تا گلوله را از پایم در آوردند.زمانی که به شهرستان پیش خانواده رفتم سعی کردم به ظاهر درست راه بروم و لنگ نزنم به خیال آن بودم که یک ماه در مرخصی کنار خانواده هستم و مشکل پایم حل میشود حتی گاهی وقتها دزدکی به بیمارستان برای مداوا میرفتم. چند روز از مرخصیام نگذشته بود که فرمانده گردان به من دستور دادند که باید به منطقه بروم و همان لحظه مادرم از راه رسید و من مجبور شدم به دروغ بگویم که به دیدن امام میروم. از این قضیه ناراحت شدم و فرمانده به من دلداری دادند که ناراحت نباش، ما دروغ نگفتیم بلکه به دیدن امام زمان(عج) میرویم.
زمان جنگ ازدواج کردم و تا به امروز به نحوههای مختلف همسرم را خیلی به زحمت انداختم و اذیتش کردم. در دوران جنگ 19 ساله بودم. حاصل ازدواج من و همسرم دو فرزند به نامهای علی و غزل است. علی مشغول تحصیل در رشته معماری و سال دوم دانشگاه و غزل هم سال اول دبیرستان است همسرم هم خانهدار است. غزل علاقه بسیاری به کار هنر و بازیگری دارد و در اوایل کارم در چند کار ایفای نقش کرد ولی حالا موافق بازی او نیستم چون به درسش لطمه میخورد. علی هم علاقه بسیاری به موسیقی دارد و در زمینه نوازندگی و آواز تمرین میکند. صداقت در زندگی زناشویی و همچنین انتخاب درست، شرط اصلی زندگی سالم و پابرجاست. زمانی که من و همسرم ازدواج کردیم شرایط خیلی متفاوتتر از حالا بود. ما با چشم باز همدیگر را انتخاب کردیم و تا الان از زندگی مشترکمان راضی هستیم. به شخصه شرمنده همسرم هستم و امیدوارم که قدردان زحماتش باشم و تا زمانی که زنده هستم لطفش را جبران کنم.
گاهی با خودم فکر میکنم که لذت زندگی را از خانوادهام سلب کردم ولی همسر و فرزندانم خیلی صبور هستند. خانوادهام همراه با من دردهای مرا تحمل میکنند.
از لابهلای حرفها
î همیشه به همسرم میگویم شما دو دیپلم و سه لیسانس میگیری چون علاوه بر کارهای خانه، رسیدگی به درس بچهها برعهدهات است و از آن طرف مریضی من و کار که معضل بزرگی میباشد.
î من از امکانات بنیاد جانبازان استفاده نکردم. مدت 5/4 سال جنگ بودم و بعد از زمان جنگ خدماتی به جانبازان و خانوادههای شهدا دادند که من از آنها استفاده نکردم.
î 35 ترکش و چهار گلوله خوردم و سه بار هم شیمیایی شدم.
î بیشتر وقتم را صرف نویسندگی و فیلمنامهنویسی میکنم.
î بعد از قریب به دو سال بیکاری محض با حمایت جناب آقای مهدوی مدیرکل مرکز کیش چند کار کوتاه پیرامون دفاع مقدس کار کردم که مقام آورد.
î روزهای جمعه اگر فراغتی فراهم شد در کنار خانواده میمانم و اغلب به خاطر شلوغی و آلودگی که تهران دارد، حوصله بیرون رفتن از خانه را ندارم. یا اینکه به سفر میروم و یا در دفتر کارم مشغول به نوشتن میشوم.
زهرا عابدینی