***
***
بدگویی ، رسوایی در پی دارد . ارد بزرگ
***
اگر میخواهید فرزندانتان روی پای خود بایستند، مسؤولیتهایی روی دوش آنها بگذارید. ابیگیل فون بورن
***
زمین به دوش خود الوند و بیستون دارد—غبار ماست که بر دوش او گران بوده ست .اقبال لاهوری
***
ادامه مطلب ...
یک نفر عتیقه فروش به منزل روستایی ساده ای وارد
شد. دید تغار قدیمی نفیسی دارد و در آن گوشه افتاده است و گربه ای در آن آب می
خورد. ترسید اگر قیمت تغار را بپرسد روستایی ملتفت مطلب شود و قیمت گزافی طلب کند.
پس گفت : عمو جان چه گربه ی قشنگی داری ! آیا حاضری آن را به من بفروشی ؟
روستایی گفت : چند می خری؟
گفت : هزار تومان.
روستایی گربه را در بغل عتیقه فروش گذاشت و گفت : خیرش را ببینی.
عتیقه فروش پیش از آنکه از خانه روستایی می
خواست بیرون برود ، با بی اعتنایی ساختگی گفت : عمو جان این گربه ممکن است در راه
تشنه شود ، خوب است من این تغار را هم با خود ببرم. قیمتش را هم حاضرم بپردازم.
روستایی لبخندی زد و گفت : تغار را بگذارید باشد ؛ چون که بدین وسیله تا به حال 5
گربه را فروخته ام!!
روزی روزگاری یک زن قصد میکنه یک سفر دو هفته ای
به ایتالیا داشته باشه... شوهرش اون رو به فرودگاه می رسونه و واسش آرزوی می کنه
که سفر خوبی داشته باشه... زن جواب میده ممنون عزیزم ، حالا سوغاتی چی دوست داری
واست بیارم؟
مرد می خنده و میگه : "یه دختر ایتالیایی"
زن هیچی نمیگه و سوار هواپیما میشه و میره ... دو هفته بعد وقتی که زن از مسافرت
برمی گرده ، مرد توی فرودگاه میره استقبالش و بهش میگه : خب عزیزم مسافرت خوش
گذشت؟
زن : ممنون ، عالی بود!
مرد می پرسه : خب سوغاتی من چی شد؟
زن : کدوم سوغاتی؟
مرد : همونی که ازت خواسته بودم... دختر ایتالیایی!!
زن جواب میده: آهان! اون رو میگی؟ راستش من هر کاری که از دستم بر می آمد انجام
دادم! حالا باید 9 ماه صبر کنم تا ببینم پسر میشه یا دختر؟
نتیجه گیری مهم این داستان :
هیچ وقت سعی نکن که یک زن رو تحریک کنی! اون ها به طرز وحشتناکی باهوش هستند!!!
و من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی...
--------------------------------------------------------------------
میدونی آدما بین الف تا ی قرار دارند. بعضی ها مثل " ب " برات میمیرند،
مثل " د " دوستت دارند، مثل " ع " عا شقت میشوند،
مثل " م " منتظر می مونند تا یه روز مثل " ی " یارت بشن.
مرد بخیلی به یک موسسه لاغری مراجعه کرد تا لاغر شود. منشی به او گفت بفرماییددر چه سطحی می خواهید ثبت نام کنید ؟ بخیل گفت : چه سطوحی دارید؟ منشی گفت : ما دراینجا در دو سطح ثبت نام می کنیم یکی در سطح ویک (ضعیف) و یکی در سطح پاور(قدرت) اگر سطح ویک را انتخاب کنید، مبلغ ثبت نام یک ساعت و یک دلار است و اگر سطح پاور راانتخایب کنید، 2 ساعت و سه دلار است. بخیل با خود اندیشید من که زیاد لاغر نیستمالکی چرا سه دلار بدهم؟ و سپس سطح ضعیف را انتخاب کرد.
وی را به مکانی در بسته هدایت کردند. در آنجا دختر جوان و زیبایی ایستاده بودمسئول موسسه گفت: شما یک ساعت وقت دارید که این دختر را در این مکان بسته گیربیاندازید. ضمن اینکه با این جست و خیز لاغر می شوید، اگر توانستید او را کمتر ازیک ساعت بگیرید، باقی یک ساعت وی در اختیار شماست!
سایت تفریح وسرگرمی شما را به دیدن ادامه داستان در ادامه مطلب دعوت می کند!!!
ادامه مطلب ...
دروغگویی می میرد و به جهان آخرت می رود. در
آنجا مقابل درواره های بهشت می ایستد ، سپس دیوار بزرگی می بیند که ساعت های
مختلفی روی آن قرار دارد از فرشته می پرسد : این ساعت ها برای چه اینجا قرار گرفته
اند؟
فرشته پاسخ می دهد: این ساعت ها ساعت های دروغ سنجند و هر کس روی زمین یک ساعت
دروغ سنج دارد و هر بار آن فرد دروغی بگوید عقربه ساعت یک درجه جلوتر می رود.
دروغ گو گفت : چه جالب آن ساعت کیه؟
فرشته پاسخ داد : مادر تزار او حتی یک دروغ هم نگفته ، بنابراین ساعتش ، ه هیچ وجه
حرکت نکرده است.
وای باور کردنی نیست خوب آن ساعت کیه؟
فرشته پاسخ داد : ساعت آبراهم لینکن عقربها ش دوبار تکان خورد.
خیلی جالبه راستی ساعت من کجاست؟
فرشته پاسخ داد : آن ساعت در اتاق کار سرپرست فرشتگان است ، چون از آن به عنوان پنکه سقفی استفاده می کنند.
کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند فلمینگ نام داشت. یک روز، در حالی که
به دنبال امرار معاش خانوادهاش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را
شنید، وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید...
پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد میزد و تلاش
میکرد تا خودش را آزاد کند.
فارمر فلمینگ او را از مرگی تدریجی و وحشتناک نجات داد...
روز بعد، کالسکهای مجلل به منزل محقر فارمر فلمینگ رسید.
مرد اشرافزاده خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد که فارمر فلمینگ
نجاتش داده بود.
اشراف زاده گفت: «میخواهم جبران کنم شما زندگی پسرم را نجات دادی.»
کشاورز اسکاتلندی جواب داد: «من نمیتوانم برای کاری که انجام دادهام
پولی بگیرم.»
در همین لحظه پسر کشاورز وارد کلبه شد.
اشرافزاده پرسید: «پسر
شماست؟»
کشاورز با افتخار جواب داد: «بله»
- با هم معامله میکنیم. اجازه بدهید او را همراه خودم ببرم تا تحصیل
کند. اگر شبیه پدرش باشد، به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار خواهی کرد...
پسر فارمر فلمینگ از دانشکدة پزشکی سنت ماری در لندن فارغ التحصیل شد
و همین طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سِر الکساندر فلمینگ کاشف پنسیلین
مشهور شد...
سالها بعد، پسر همان اشرافزاده به ذات الریه مبتلا شد.
چه چیزی نجاتش داد؟ پنسیلین!
پیامک بمناسبت آغازامامت امام زمان(ع),
اس ام اس بمناسبت آغازامامت امام زمان(ع),
شعر بمناسبت آغازامامت حضرت مهدی(عج)
آغازامامت حضرت گل سرسبدعالم هستی حضرت حجه بن الحسن امام زمان (عج)برشمامبارک.
آقا جان! حیف نیست ماه شب چهارده پشت ابرهای تیره وپاره پاره پنهان بماند،حیف نیست دیده را
شوق وصا ل باشد ولی فروغ دیده نباشد…
------------------------------------------------------
مهدی جان!
سئوالی ساده دارم از حضورت … من آیا زنده ام وقت ظهورت …
اگر که آمدی من رفته بودم … اسیر سال و ماه و هفته بودم …
پسر کوچکی وارد داروخانه شد، کارتن جوش شیرنی را به سمت تلفن هل داد.
بر روی کارتن رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره ای هفت
رقمی.
مسئول دارو خانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد. پسرک
پرسید،" خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن ها را به من بسپارید؟"
زن پاسخ داد، کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد."
پسرک گفت:"خانم، من این کار را نصف قیمتی که او می گیرد انجام
خواهم داد". زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.
پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد،" خانم، من پیاده رو و جدول
جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم، در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را
در کل شهر خواهید داشت." مجددا زن پاسخش منفی بود".
پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مسئول داروخانه که
به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: "پسر…از رفتارت خوشم میاد؛
به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری بهت بدم"
پسر جوان جواب داد،" نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم رو می
سنجیدم، من همون کسی هستم که برای این خانوم کار می کنه".
برنامه هفتگی خانم های ایرانی
توجه: خواندن این متن اصلا به خانم ها توصیه نمی شود
1- نخونید!
2- اگر خوندید فحش ندید!
3- اگر فحش دادید به نویسنده ندید!