حاکمی
بود که به سرودن شعر علاقه وافری داشت اما در این کار هیچ استعدادی نداشت
و هر چند وقت نیز شاعران را به شب شعر دعوت می کرد و در شب شعر ، شعرهای
خود را می خواند اما با وجودی که شعرهایش هیچ شباهتی به شعر نداشت مرتب از
شعرهایش تعریف می کرد و شاعران دیگر را نیز تحقیر می کرد وشاعران از این
موضوع ناراحت بودند ! به همین دلیل از ملیجک که اسباب خنده حاکم بود کمک
خواستند . ملیجک پولی از آنها گرفت و گفت : خیالتان راحت ! کاری می کنم که
حاکم تا ابد بی خیال شعر شود ! سپس به پیش حاکم رفت و از وی خواست که در
شب شعرش شرکت کند . حاکم قبول کرد و با خنده جواب داد : خیلی خوب است هم
شب شعر دارم هم تفریح و خنده !
هنگامی که جلسه شروع شد هر کدام از شاعران بنا به رسم جلسه شعری خواندند
تا اینکه نوبت به حاکم رسید و شاعر قبل از حاکم به وی گفت : حاکما ! لطفا
“ب” مرحمت کنید !(یعنی حاکم شعرت را با ب شروع کن ) حاکم نیز طبق عادت
شروع کرد به خواندن یکی از ابیات خود که : ببین و بشین اینک آنجا و ببین و
لیک می دانم که نمی خواهی ما را !
و به شاعران گفت : قدرت خدا را ببینید که چه سروده ام و با آن شعرهای در
پیتی خودتان مقایسه کنید!سپس با خنده رو به ملیجک کرد و گفت : پدر سوخته !
“الف” بده !
ملیجک نیز رو به حاکم کرد و با خنده گفت :
اگر خواهی که خلایق نبینند این هنرت را بی درنگ بکش آن سیفون بالای سرت را
شخصی در یک تست هوش دردانشگاه که جایزه یک میلیون دلاری براش تعیین شده شرکت کرده .
سوالات این مسابقه به شرح زیر میباشد :
1-جنگ 100 ساله چند سال طول کشید؟
الف-116 سال ب-99 سال ج-100 سال د- 150 سال
آن شخص از این سوال بدون دادن جواب عبور کرد .
2-کلاه پانامایی در کدام کشور ساخته میشود؟
الف-برزیل ب-شیلی ج-پاناما د-اکوادور
آن ازدانش اموزان دانشگاه برای جواب دادن کمک خواست .
3-مردم روسیه در کدام ماه انقلاب اکتبر را جشن میگیرند؟
الف-ژانویه ب-سپتامبر ج-اکتبر د-نوامبر
آن شخص از خدا کمک خواست .
4-کدام یک از این اسامی اسم کوچک شاه جورج پنجم بود؟
الف-ادر ب-البرت ج-جورج د-مانویل
آن شخص این سوال رو با پرتاب سکه جواب داد .
5-نام اصلی جزایر قناری واقع در اقیانوس ارام از چه منبعی گرفته شده است؟
الف-قناری ب-کانگرو ج-توله سگ د-موش صحرایی
آن شخصاز خیر یک میلیون دلار گذشت .
جواب سوالات در پایین
شما نیز می توانید لحظاتی را صرف پیدا کردن پاسخ کنید.
یک دختر دانشجوی ترم اولی چگونه به دانشگاه می رود ...
ادامه مطلب ...با سلام
شاید وسط یک وبلاگ تفریحی جای مطرح کردن این بحث نباشد اما چه می شود کرد دلست دیگر...
رقیه (س) دختر خورشید است... رقیه (س) از تبار نور و از جنس آبی آسمان است.
رقیه
(س) جلوه دیگری از شکوه و عظمت حماسه عاشورا است. حضور این کودک خردسال در
متن نهضت سرخ حسینی بی هیچ شک و شبههای اتفاقی ساده و ناچیز نبوده است،
چنانکه هر یک از کسانی که در واقعه نینوا حضور داشتهاند، چون نیک بنگریم،
حامل پیامی شگرف و شگفت بودهاند.
روزی میان یک ماده شتر و فرزندش گفت وگویی به شرح زیر صورت گرفت:
بچه شتر: مادر جون چند تا سوال برام پیش آمده است. آیا می تونم ازت بپرسم؟
شتر مادر: حتما عزیزم. چیزی ناراحتت کرده است؟
بچه شتر: چرا ما کوهان داریم؟
شتر مادر: خوب پسرم. ما حیوانات صحرا هستیم. در کوهان آب و غذا ذخیره می کنیم تا در صحرا که چیزی پیدا نمی شود بتوانیم دوام بیاوریم.
بچه شتر: چرا پاهای ما دراز و کف و پای ما گرد است؟
شتر مادر: پسرم. قاعدتا برای راه رفتن در صحرا و تندتر راه رفتن داشتن این نوع دست و پا ضروری است.
بچه شتر: چرا مژه های بلند و زخیم داریم؟ بعضی وقت ها مژه ها جلوی دید من را می گیرد.
شتر مادر: پسرم این مژه های بلند و ضخیم یک نوع پوشش حفاظتی است که چشم ها ما را در مقابل باد و شن های بیابان محافظت می کنند.
بچه شتر: فهمیدم. پس کوهان برای ذخیره کردن آب است برای زمانی که ما در بیابان هستیم. پاهایمان برای راه رفتن در بیابان است و مژه هایمان هم برای محافظت چشمهایمان در برابر باد و شن های بیابان است... .
بچه شتر: فقط یک سوال دیگر دارم... ...
شتر مادر: بپرس عزیزم.
بچه شتر: پس ما در این باغ وحش چه غلطی می کنیم؟
نتیجه اخلاقی:
مهارت ها، علوم، توانایی ها و تجارب فقط زمانی مثمرثمر است که شما در جایگاه واقعی و درست خود باشید. پس همیشه از خود بپرسید الان شما در کجا قرار دارید؟
لوئیز زنی با لباسهای کهنه و نگاهی اندوهگین بود. روزی وارد خواربار فروشی شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواربار به او بدهد. او گفت: شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و بچههایش گرسنهاند. مغازهدار با بیاعتنایی از او خواست که بیرون برود. زن گفت: به محض اینکه بتوانم پولتان را میآورم. مرد گفت: نسیه نمیدهم. مشتری دیگری که این گفتگو را شنید به مغازهدار گفت: ببین خانم چه میخواهد، خریدش با من. خواربار فروش با اکراه گفت: لازم نیست، خودم میدهم. لیست خریدت کو؟ لیست را روی ترازو بگذار، به اندازة وزنش هر چه خواستی ببر. لوئیز با خجالت، تکهکاغذی از کیفش درآورد و روی آن چیزی نوشت و آن را روی کفة ترازو گذاشت، همه با تعجب دیدند، کفه ترازو پایین رفت، خواربارفروش باورش نشد. مغازهدار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ترازو کرد. آن قدر جنس گذاشت تا کفهها برابر شدند. پس از رفتن زن، سریع تکهکاغذ را برداشت تا بخواند. کاغذ لیست خرید نبود. دعای زن بود که نوشته شده بود: ای خدای عزیز، تو نیاز مرا میدانی، خودت آن را برآورده کن. فقط اوست که وزن دعای پاک و خالص را میداند.